بارش برف و باران ۲۴ ساعته در خراسان رضوی و ۱۶ استان دیگر (۲۱ بهمن ۱۴۰۳) ماجرای افزایش سهمیه شیرخشک | تولید سالانه ۷۰ میلیون قوطی هیچ ارتباطی بین تلفن‌های همراه و سرطان‌های مختلف وجود ندارد فیزیوتراپیست‌ها برای درمان آسیب‌های ورزشی آموزش می‌بینند اعزام ۶۰ تیم امداد و نجات هلال احمر از استان‌های مختلف به گیلان در پی جاری شدن سیل (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) دستگیری اعضای باند تهیه عکس و فیلم از زنی نیمه عریان (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) جان باختن سه نفر در تصادف جاده‌ای استان گلستان (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) ورود مه شدید به مشهد | هشدار کاهش دید افقی رانندگان در جاده‌های خراسان رضوی (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) مدارس و ادارات کدام استان‌ها فردا (یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳) تعطیل است؟ پلیس خاطیان حادثه واژگونی اتوبوس دانش‌آموزان کرمان را معرفی خواهد کرد آیا زمان برگزاری آزمون‌های ارشد ۱۴۰۳ و دکتری ۱۴۰۴ تغییر خواهد کرد؟ دختر پزشکیان در منزل جان‌باختگان حادثه اتوبوس دانش‌آموزان کرمانی حضور یافت آیا مدارس و ادارات استان گیلان فردا یکشنبه (۲۱ بهمن ۱۴۰۳) تعطیل است؟ پیاده‌راه‌های حیاتی پوشش شبکه بهداشت در روستا‌های کشور کامل شد آیا مدارس، ادارات و بانک‌های تهران فردا (یکشنبه - ۲۱ بهمن ۱۴۰۳) تعطیل است؟ آیا استفاده از مواد نگهدارنده در صنایع غذایی سلامت را تهدید می‌کند؟ آماده باش کامل سازمان پایانه‌های مسافربری شهرداری مشهد در پی بارش برف و یخبندان (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) واکنش قاطع وزیر آموزش و پرورش به قصور در حادثه دانش‌آموزان کرمانی شناسایی حدود ۳۰۰۰ منزل شخصی مسافرپذیر در مشهد افزایش توان امدادی با استقرار دو بالگرد‌ سنگین در مناطق دوردست گیلان (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) احتمال افزایش مبلغ ۷۰۰ هزارتومانی حکمت کارت کارکنان و بازنشستگان نیرو‌های مسلح (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) چرا سازمان برنامه طلب تأمین اجتماعی را نمی‌پردازد؟ | بازنشستگان برای تأمین هزینه‌های روزانه خود «وام» می‌گیرند! آیا فردا (یکشنبه، ۲۱ بهمن ۱۴۰۳) مدارس و ادارات مشهد و خراسان رضوی تعطیل است؟ واریز حقوق بهمن‌ماه ۱۴۰۳ بازنشستگان و مستمری‌بگیران تأمین‌اجتماعی از امروز (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) آغاز شد پلیس فتا: مراقب پیامک‌های جعلی قطع یارانه باشید آماده‌باش ستاد بحران مشهد و خراسان رضوی درپی سرمای هوا و بارش برف راز قتل پیرمرد ۹۱ ساله افغانستانی در شعله‌های سرکش آتش فاش شد کردستان، با دمای منفی ۲۱ درجه رکورددار سرما در کشور شد (۲۰ بهمن ۱۴۰۳) مواد شوینده و ترکیبات اسیدی را دور از دسترس کودکان قرار دهید پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (شنبه، ۲۰ بهمن ۱۴۰۳) | تا صبح دوشنبه، بر حجم بارش‌ها افزوده خواهد شد
سرخط خبرها

مروری بر زندگی دکتر ابوالقاسم بختیار، نخستین پزشک جراح ایرانی | روزگار غریب ابوالقاسم

  • کد خبر: ۳۰۹۷۱۵
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۱
مروری بر زندگی دکتر ابوالقاسم بختیار، نخستین پزشک جراح ایرانی | روزگار غریب ابوالقاسم
مروری بر زندگی پرفراز‌و‌نشیب دکتر ابوالقاسم بختیار نخستین پزشک جراح ایرانی که ۱۹ دی‌ماه ‌۱۳۴۹، در آرامگاه توس آرام گرفت.

به گزارش شهرآرانیوز؛ 

به نام نامی فردوسی

حاجی حسن‌خان چمباتمه زده گوشه حیاط و همین‌طور خیره مانده به آب خون‌آلود کنار حوض و انبوه پارچه‌های سفیدی که زن‌ها هرچه چنگ می‌اندازند، پاک نمی‌شود. دقایقی است صدای شیون نوزادش فروکش کرده. زنی از زنان ایل را که به‌تازگی مادر شده، خبر کرده‌اند بیاید این طفل بی‌مادر را شیر دهد.

از وقتی شیر خورده به خواب رفته و این سکوت تلخ جای خود را به هلهله‌هایی داده که هرگز از گلوی هیچ زنی بیرون نیامد. قابله لخ‌لخ‌کنان عرض حیاط را طی می‌کند و وقتی به حاجی حسن‌خان می‌رسد سری از روی تأسف تکان می‌دهد و می‌رود. پدر حاجی حسن‌خان از دور به تماشای پسر عزادارش نشسته.

پسری که حالا باید نوزاد نورسیده‌اش را تنگ در آغوش می‌گرفت و می‌بویید. می‌آید می‌نشیند کنارش. حرفی نمی‌زند. چیزی نمی‌گوید. هیچ مرهمی حریف اندوه سنگین دل حاجی حسن‌خان نمی‌شود. فقط بی‌اختیار شعری از شاهنامه می‌ریزد روی لب‌هایش. حاجی حسن‌خان پلکی می‌زند. دلش زیر‌و‌رو می‌شود.

توی آن تاریکی مطلقی که بعد رفتن زن زائویش ریخته بود به جانش، این چند بیت شعر از فردوسی، نقطه‌های روشن امید بودند. اولین چیزی که بعد از خبر فوت همسرش به زبان می‌آورد یک کلمه بود: «ابوالقاسم». نامش را می‌گذارد ابوالقاسم. از سر ارادت به شاعری که وقت اندوه، جهان تاریک دلش را روشن کرد.

پشت کلاس‌های درس

ابوالقاسم حالا دیگر کودکی پنج‌ساله است که سر‌و‌کله شهربانو پیدا می‌شود. حاجی حسن‌خان بالاخره پا می‌گذارد روی دلش. یکی باید باشد پسرش را ضبط‌وربط کند. او دیگر برای این کار‌ها پیر شده. شهربانو نامادری مهربانی است که هیچ نسبتی با نامادری‌های عبوس قصه‌ها ندارد. دست ابوالقاسم را می‌گیرد می‌برد مکتب‌خانه.

حاجی حسن‌خان، اما بیشتر نماند تا با سواد شدن ابوالقاسم را ببیند. یک سال بعد از دنیا رفت. ابوالقاسم حالا دیگر از پدر هم یتیم شده بود. هیچ دستاویزی به این دنیا نداشت جز درس خواندن، اما به ده سالگی که رسید، حساب زندگی دستش آمد. کسی نبود زیر بال‌و‌پرش را بگیرد. درس خواندن آن قبای گشادی بود که به تن تنهای ابوالقاسم زار می‌زد. باید کتاب‌هایش را می‌بست و می‌رفت سراغ کار. 

دست‌های کوچک ده‌سالگی‌اش را به زانو گرفت و شد شاگرد بقال دکانی در بروجن. اما از بخت بد، آبله، وبال روزگارش شد. از کار اخراجش کردند و این بار با چهره‌ای آبله‌زده سر به زیر انداخت و رفت در دکان کفاشی. مدتی بعد هم دوره‌گرد شد. تن ورزیده‌ای داشت. پارچه‌ها را می‌گذاشت روی گاری و راه می‌افتد توی کوچه‌ها. در اوان ۲۵ سالگی بود و بیشتر عمر کوتاهش در نشیب‌های زندگی سر شده بود تا در فرازهایش. با این همه، امید تنها دارایی تمام نشدنی زندگی‌اش بود. 

بالاخره به گوشش رسید بی‌بی ماه بیگم بختیاری برای پسرهایش دنبال یک نفر باسواد می‌گردد که قبل از رفتن به مدرسه، خواندن و نوشتن یاد بچه‌هایش بدهد. ابوالقاسم هرچه نداشت، سواد داشت و خیلی زود تبدیل شد به معلم سرخانه بچه‌های بی‌بی ماه بیگم و خیلی زود توی دستگاه این خانواده، به یکی از افراد معتمد تبدیل شد. وقتی قرار شد بچه‌ها را برای ادامه تحصیل تا اصفهان همراهی کند، در دلش غوغا بود. این نزدیک‌ترین رویارویی او با یک مدرسه واقعی بود. 

هر روز به هر ترفندی که بود، خودش را می‌رساند پشت در کلاس درس و پنهانی تلمذ می‌کرد و شب‌ها کنار بچه‌ها می‌نشست پای نوشتن تکالیف تا بیشتر بیاموزد. بعدتر راهی تهران شدند. این بار دبیرستان البرز! او در قامت مردی چهل‌و‌چند ساله، نوجوان مشتاقی بود که پشت کلاس‌ها جا خوش می‌کرد. جردن، مدیر دبیرستان البرز، مرد خوش‌قلبی بود. خودش آستین بالا زد و پذیرفت به تنهایی او را آموزش دهد. ابوالقاسم ۴۶ ساله بود که دیپلم گرفت!

روزگار غریب دانشجویی

دکتر رابینسون یکی از معلمان دبیرستان البرز بود. اقتصاد درس می‌داد. از آمریکا آمده بود. نگاه به چشم‌های مشتاق ابوالقاسم که می‌انداخت، تا ته قصه را می‌خواند. کمتر کسی شبیه به او این‌طور ذوب در تحصیل بود. خودش کارهایش را جفت‌و‌جور کرد فرستادش آمریکا برای ادامه تحصیل! حالا ابوالقاسم با یک لا قبای تنش رفته بود کلمبیا درس بخواند.

پولی نداشت. می‌خواست مخارجش را با کار در معدن تأمین کند. شدنی نبود. عوامل دانشگاه خودشان پیشنهاد کردند برود دانشگاه داکوتا. آنجا مخارج سبک‌تری داشت. حالا دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه داکوتا، زمستان‌ها می‌رفت برف‌روبی و تابستان‌ها شده بود مسئول آسانسور دانشکده.

کار هیچ‌وقت توی زندگی‌اش عار نبود. با همی‌ن منوال بالاخره سال ۱۳۰۵ از دانشگاه سیراکوز آمریکا از رشته پزشکی فارغ‌التحصیل شد در حالی که این مابین با زنی پرستار به نام «هلن» ازدواج کرده بود. مدتی را مشغول طبابت بود که از ایران نامه‌ای رسید. وزیر آموزش بود. از او تقاضا کرده بود با احترام به ایران برگردد تا در نظام آموزشی وطن خدمت کند.

در جوار شاعر توس

خودش با همان دست‌هایی که روزگاری دوره‌گردی‌اش را در محل می‌چرخاند، آجر‌های واحد کالبدشکافی دانشگاه تهران را روی هم چید. می‌خواستند اولین دانشکده پزشکی را در پایتخت افتتاح کنند و حالا دکتر بختیار فارغ از عنوان و تخصص و تجربه، عاشقانه به میدان آمده بود.

هلن، همسرش نیز اولین مدرسه پرستاری را در ایران تأسیس کرد. دکتر بختیار آن روز‌ها رئیس دپارتمان آناتومی، معلم جراحی‌های صغیر و معلم بیماری‌های زنان و مامایی بود و سال‌۱۳۱۸ نیز به عنوان جراح ارشد شرکت نفت ایران و انگلیس به خوزستان می‌رفت تا دامنه خدماتش را گسترده‌تر کند. آن‌چنان که همسرش هلن با شوقی که به ایران داشت، به شهر‌های مختلف می‌رفت و به مناطق محروم در هر ناحیه، خدمت می‌کرد، آن‌قدر که نامش روی کوهی در بختیار و دشتی در همان منطقه ماندگار شد. دکتر بختیار تا‌۹۰ سالگی ساکن خوزستان بود و بالاخره سال‌۱۳۴۱ به تهران برگشت. او دیگر خیلی خسته بود. 

تمام عمرش را به کار و خدمت و تحصیل گذرانده بود و حالا پس از آنکه در سال‌۱۳۴۲ از عمری خدمات ارزنده‌اش قدردانی شد، به خانه برگشت و بار دیگر وصیت‌نامه‌اش را بازنویسی کرد. این بار بند ویژه‌ای به وصیت‌هایش افزود. او دلتنگ بود و دلش می‌خواست دست آخر هر کجا از دنیا رفت، در جوار شاعر توس دفن شود. هفت سال پس از آن شب، دکتر بختیار در سن ۱۰۱‌سالگی توی پایتخت از دنیا رفت، اما در آرامستان عمومی منطقه توس برای همیشه در هوای حماسه‌های فردوسی به آغوش خاک بازگشت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->